امشب از غروب که آسمون کم کم قرمز شدو روز جاشو به سیاهی شب داد دلم می خواست بیامو برات بنویسم مثل همیشه تنها برای تو اما نمیدونم چرا دستم به دکمه های کیبور نمیرفت خودکارمو برداشتم تا رو کاغذ بنویسم اما بدتر شد تو قلبم یه مشت کلمه های درهم و برهم پراکنده دارن فریاد میزنن و میخوان زودِ زود بیان و سر جاشون بشینن شاید یه روزی جلوی چشمای قشنگ تو برقصن و تو اونارو بخونی . نمیدونستم چیکار کنم بدجوری گیج بودم و این حس داشت خفم میکرد . گوشی رو گذاشتم روی گوشم و مثل همیشه صداشو زیاد کردم. داره میخونه
تو شدی مهمون من مهمون قلبم
از صدات زمزمه ی عشقو شنفتم
تو به من قشنگترین لحظرو دادی
من واست قشنگترین قصه رو گفتم
عکستو روبروم باز کردم و بهش خیره شدم . به تمام زوایای صورتت نگاه میکنم. چارچوب صورتت موهای مخملی و رنگ شبت چشمای سیاهت که منو بدجوری سحر کرده و لبخندت . چیزی که هرگز نمیتونم ازش بگذرم اینه یه لبخند کوچولو گوشه ی لبات نشسته و مثل همیشه همون لبخند کوچولو روی گونه هات یه چال ناز انداخته . من دیوونه ی این حالت صورتتم.
میدونی دلم میخواست بهت بگم
نازنین از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم
تا می تونی مثه آتیش بسوزونم ، بسوزونم
اما نمیشه .
امشب میخوام مثل همیشه از اون نوشته های پراکنده برات بنویسم و ازت بخوام منو بابت تموم اون نامه های بی سرو ته که گاهی حتی خودم هم ازشون چیزی نمیفهمم ببخشی . اما من عجیب به نوشتن اونا عادت کردم و میدونم اگر روزی باشه که نتونم برات بنویسم از غصه دق میکنم حداقل این تنها چیزیه که در قبال نداشتنت دارم اگرچه تو هیچ وقت نمیفهمی که مخاطبم تویی و بس و همیشه از خودت میپرسی این نازنین کیه که من اینقدر بی پروا ازش و براش مینویسم باور کن خیلی دلم میخواد بهت بگم اما نمیشه شاید اینجوری بهتره برای هردوی ما .
اینکه کنار تو باشم اینکه دستامو تو دستات بگیری اینکه به شونه های تو تکیه کنم و چشمامو ببندم و باز به تو فکر کنم اینکه پشت تو بایستمو و تو اون مرد افسانه ای باشی که با قدرت تمام جلوی شهاب سنگای آسمانی که میخوان روی سر من ببارن بایسته و نگذاره به من آسیبی برسه و اینکه تو ، تویِ واقعیت، نه عکست نه آرزوت نه خیالت تو لحظه هام جاری باشه برزگترین خواهش من از زندگیه اما راستش واقعا نمیدونم آخرش چی میشه و به کجا میرسم اما اینو میدونم که هر کجای این دنیا باشی و برای هر کسی باشی بازم برام عزیز ترین و خواستنی ترینی .
عاشقیت همیشه با من
عشق من همیشه با تو
گریه هام میگذرن از من
زندگیم پر میشه با تو
اومدی تو روزگارم
دیگرون رفتنو رفتن
من اگه واست عزیزم
اینو پنهون نکن از من
قلب من فقط تو رو میخواد.قلبی که میتونه سالها به انتظارت بشینه و تا وقتی خودت نخوای فقط درخلوت خودش حرف عشقترو بزنه و این آتیش ابدی رو بپذیره فقط به عشق تو.
آنچه در من نهفته دریاییست
اولللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل
سلام کیانوش عزیز. متوجه منظورت نشدم اما اگر منظورت اینه که اولین نه و اول باید بگم گذاشتن اولین عمدی بود و یه جوری به نظرم زیباتر و از اون حالت خشک اعداد در میاد .
همیشه شاد باشی
سلام
خوبید؟
وبلاگ زیبایی دارید...منم یه وبلاگ کوچیک و محقر دارم اگه بهم سر بزنید خوشحال
میشم
منتظرتونم
فعلا بای....................................................
مرسی کیانوش جان . من خوبم شما خوبی ؟
باور کن خیلی دلم میخواد ،حتی دوستانی در بلاگفا دارم که مدتهاست بهشون سر نزدم اما الان مدتیه که اصلا سایتهای بلاگفا باز نمیشه و حسابی اذیت میکنه . قول میدم خیلی زود به دیدن وبت بیام .
بازم به من سر بزن
همیشه شاد باشی
سلام
حالت خوبه
من میخواهم یه انتقادی از نوشته ات بکنم اما میترسم که به دل بگیری
اما فکر کنم برای بلوغ فکری من وشما خوب باشه در مورد این نوشته ها بحث بکنیم چون که به ما کمک میکنه که در مورد
تمام خطوط نوشته ها حساس تر بشویم
البته من میدونم که نوشتهای که برای دل باشد آرایه ادبی نیاز ندارد
اگه موافقی خبرم کن تا به شما نقد خود را بگویم
سلام مهراب جان خوبی . من از هیچ انتقادی که سازنده و بی غرض باشه ناراحت نمیشم . خوشحال میشم هر چیزی که به نظرت مهم میاد و در بهتر شدن نوشته ها کمکم میکنه بهم بگی
منتظرم .
سلام،بر شب آرزو
نوشتت خوب بود،چیزی که من تو فکرش بودم،نامه ی عاشقانه که توش از ترانه استفاده بشه.
فقط یه نقد ازت بکنم،اشکالی نداره؟این که برخلاف اوایل نامه ،دو خط آخرت خیلی بچگانه بود،دقیقا از این جا:راستش واقعا نمی دونم آخرش چی می شه....که در فاصله ی نیم جمله دو بار استفاده از واژه ی اما به صورت ناشیانه،اما نمی دونم،اما می دونم.
به ما هم سر بزن مطلب «عشق اساس زندگی آدمی،در کجا به جست و جویش باشیم.» رو بخون.
به هر حال موفق باشی
یا حق
سام سیب سرخ عزیز نه عزیز من از خوندن انتقادهای سازنده خوشحال میشم چون این حسو بهم میده که خواننده برای نوشته ام ارزش قایل بوده و واقعا با دقت اونو خونده این منو خیلی خوشحال میکنه .
فکر میکنم حق باشماست و بهتره یه تغییر کوچولو تو اون قسمت بدم
بازم از توجهت ممنونم عزیز
بازم به من سر بزن . حتما به دیدنت میام
همیشه شاد باشی
پرنیان جان راستش من خیلی به شعر و هنر وارد نیستم اما توی شعرات یه حس قشنگه که منو همیشه وادار میکنه بیام و بخونمشون.فکر میکنم که اون صداقته.
سلام نیما جان
از این همه محبتت و حضور همیشگی و گرمت ممنونم .
ای تو بهترین بهانه
شک نن به این ترانه
شک نکن به دونه دونه
واژه های عاشقانه
بازم به من سر بزن عزیز
همیشه شاااااااااااد باشی
سلام.
راستی من یکی از اعضای کارگاه نقد داستان حوزه ی هنری شهر خودمان خرم آباد هستم اگه اهل داستان نویسی هستی داستانت رو به ایمیل وبلاگ سه شنبستان بفرست.کار و بار های وبلاگ دست خودمه،آدرسشم همینی توی قسمت لین های وبلاگم گذاشتم:سه شنبستان(کارگاه نقد داستان حوزه ی هنری خرم آباد)
www.seshanbestan.blogfa.com
seshanbestan@yahoo.com
از طریق وبلاگ بهتر می تونی با کارگاه آشنا بشی.
فعلا
سلام سیب سرخ عزیز. ممنونم از پیشنهادت حتما به کارگاه شما سر میزنم . به نظرم کارتون خیلی عالیه . موفق باشی
سلام
ممنونم از نظر شما
منم وبلاگ شمارو لینک کردم
موفق باشی