« حالا برو »
به فکرمن نباش برو
نمیخوام ببینی اشکامو
نمیخوام لرزش قلبم واسه تو
رو بشه نشکن دیگه غرورمو
ته مونده های روح من
اسیره تو دستای تو
روحمو پس بده برو
عاشق بودن بسه دیگه
تو میشکنی قانونشو
نمیخوام عشق تو چشمام دیده شه
حالا که میخوای بری دوست نداری دیگه منو
فکر قلب من نباش خو میکنه با غم تو
خیلی سخته نباشی دورشم از دستای تو
اما عادت میکنم فردا میشه یه روز نو
وقت رفتن رسیده آخر خط شعرمه
قبل رفتن اینو هم بخون و برو
نمیگم عشق میگم که مهر تو
میمونه تو فکر من نه تو دلم
حالا برو
آنچه در من نهفته دریاییست
اگر قرار باشد روزی به پای تو بمیرم
فوتم نکن ؛
میخواهم در سینه ی تو بسوزم و تمام شوم
اشکها همه به لبخند تبدیل می شوند
اگر قرار باشد تو را یکبار ببوسم
آنچه در من نهفته دریاییست
ابر شدم صدا شدی شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی عشق شدم تو غم شدی
لیلی من . دریای من. آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو گمگشته در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر در کوچه های دربه در
مست و پریشون و خراب هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت آرام بگیرد در دلت
کجایی پس،انتظار تا کی نازنین ؟ همه هستی مو میدم برای یک لحظه بودن در دلت
آنچه در من نهفته دریاییست