شب آرزوها

نازنین ،از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم/ تا میتونی مثه آتیش بسوزونم ، بسوزونم

شب آرزوها

نازنین ،از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم/ تا میتونی مثه آتیش بسوزونم ، بسوزونم

مسافر بهارم

مسافر رویاهای سپیدم نمیدونم . نمیدونم کی بشه که تو رو داشته باشم . نمیدونم کی بشه که خواهشهای دل من از این همه خیال بیرون بیاد و تو رو داشته باشم . نمیدونم کی بشه که سردی هوای دلم رو بهاری کنی و کی بشه قدمهای آبی تو رو زمین خشک دلم بگذاری . نمیدونم تا کی باید شبها فقط تو رو تو خواب ببینم و تا شب بعد اون خواب رو هزار بار مرور کنم و شب دوباره تو باشی و خوابهای همیشگی . کاش می فهمیدی تو قلبم از تو چی میگذره . اسمتو گذاشتم مسافر چون میدونم توی سرنوشت من تو یه مسافری که یه روز میاد یه روز میاد و برای همیشه قلب منو خونه ی ابدیش انتخاب میکنه میدونم یه روز تو جاده های سرنوشت من قدم میگذاری و جمله ای رو  که هزار بار تو ذهنم از صدات میشنوم بهم میگی . من صبورم خیلی صبور . منتظرت میمونم مسافر بهارم  

 

«مسافر بهارم»

تو بودی که ندیدی

عشقو توی نگاهم

نخواستی که بشینی

یه لحظه توی خوابم

یه برگ خشک و زردم

مهلت ندادی شاید

سبزی دست خوبت

بیاد بشه بهارم

اگرچه رفتی و من

به شوق برگشتنت

شب تا سحر بیدارم

میخوام اینو بدونی

تازنده ام عزیزم

تو عشقت موندگارم

واسه رسیدن تو ،  

مسافربهارم

ببین چه عاشقانه ،  

مجنونو بیقرارم

جای قدمهای تو

لاله و رز می کارم

نمیدونم کی بشه

بیای تو روزگارم

از حالا تا اون لحظه

روزارو میشمارم

مسافربهارم

از وقتی رفتی اینجا؛

تو پائیز گرفتارم

مهلت بده دوباره

از آسمون واسه تو

ماهو زمین بیارم

مهلت بده ببینی

تو عشق من چه کارم

مهلت بده ببینی

واسه به تو رسیدن

چقد حوصله دارم

مسافر بهارم

نگو تو رو ندارم

نگو واسه رسیدن

جاده ها بیشمارن

ببین قدمهای من

فقط تو رو کم دارن

مسافربهارم

اگرچه رفتی و من

به شوق برگشتنت

شب تا سحر بیدارم

میخوام اینو بدونی

تا زنده ام عزیزم

تو عشقت موندگارم

آنچه در من نهفته دریاییست

خبر

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته ی ، بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

خدا کند  که... نفرین نمی کنم

نکند به او که عاشق او بوده ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

      خدا کند که فقط زود آن زمان برسد  

  آنچه در من نهفته دریاییست

مریمها مقدس اند

 بی "مرد" بودن در این نامردی ها
     
قابل تحمل تر از با نامرد بودن در این بی "مرد" ی هاست!

      از حماقت و سادگی ِ زنانه ی خویش
     
از عموزنکی های بی رگ گونه ی "مرد" ها
     
از این همه ادعای "مرد" انگی بی پشتوانه
     
پر می شوم از حرص ، از بغض...
      
     
از نگاه "مرد" ی بر خود دچار تهوع می شوم
     
می خواهم بالا بیاورم هر چه بغض و حرص است
     
از حس ِ هر نوع احساس ِ "مرد" ی به خود می گریزم
     
چرا که ذهنم پر می شود از وزوز های فریبنده ی دروغگوی تهی از هر چیز
      
     
از افسانه ها نگو
     
مجنون ، فرهاد ، بیژن ، خسرو ... همه خاک شده اند!
     
از خاکشان هیچ عاشقی نروییده است
     
اگر باشد برای "من" نیست
     
نخواهد بود
     
داستان ها بافته شده اند
     
قصه ها به سر رسیده اند
     
کلاغ ها به خانه شان رسیده اند
     
دیگر نه چشمی است و نه گوشی
     
برای خواندن و شنیدن ِ آن همه عشق...
     
دیر به دنیا آمده ام!
      
     
و خداوند عشق را آفرید
     
زمین و زمان و آدم را با عشق خلق کرد
     
و قابیل با دستانش عشق را خفه کرد
     
با سنگ بر سرش کوبید
     
چالش کرد
      
 " 
مرد" عشق را جا گذاشته است
     
در قبر هابیل...
      
مریم ها همه مقدس اند
     
بی هیچ عاشقی ، عشق می ورزند
     
به زمین و زمان و انسانیت
     
و جوابشان فقط فحش ، ناسزا ، بدبینی ...
     مریم ها همه عادت دارند
     
به روزه ی سکوت 
     
به تحمل هر چه هست و نیست...

آنچه در من نهفته دریاییست